زندانی هیچ ندارد فقط دیواری که عوض نمی شود
آهای زندانبان صدای ضجه زندانی درمانده را بشنو
در این خانه دلتنگ و جانفرسای را بگشا
خواهم که امشب دروازه دل تا به پایانش گشایم
روم به قلب های شهر وز فرازش کشم فریاد
الا ای یاوران مهربان مرا غم از دیوار و زندان نیست
کوله باری به سنگینی کوه بر دوشم
اما از کوه استوار ترم